رمان ترنم فصل دوم


_ هيچي همينطوري . واسم جاي سواله كه تو هيچ سوالي نداري از من .
ولي پيچوند جواب نداد .آخه هيچ سوالي نمي پرسه ها! مثلا اولا بهش ميگم تولدت كيه ؟ ميگه 28 بهمن !حتي نميگه تو چي!!

گفتم : تازگي ها خيلي بي حوصله شدم .
_
حتما عاشق شدي و خودت خبر نداري !( اصلا خوشش مياد منو اذيت كنه اه!منم كم نميارم حالا ببين!)
_
عاشقي به ما نيومده . من عاشق شم عاشق بايد خودكشي كنه !
_
آفرين خوشم اومد عاشقي فقط مال داستان هاست .
_
نه داستان نيست باور كن ! دست خود آدم كه نيست . هميشه به دوستام مي گم تهش تنهاييه !
_
خداييش درست مي گي ( اينقدر لجم مي گيره كه نگو... خب تو هم يه چيزي بگو به جاي اين كه بگي درست مي گي )
_
آخه اطرافم ديدم. دلم هم خيلي مي سوزه ولي دوست ندارم كسي دلش واسه من بسوزه .
_
چرا دوست نداري ؟
_
خب دوست ندارم ديگه !اگه دلش واسه من بسوزه يعني اين كه اون كه عاشقشم منو تنها گذاشته و چون تنها موندم و تنهايي هم خيلي بده پس نتيجه مي گيريم كه دوست ندارم !
_
بله بله بله بله !
اداي منو در مياري ؟! آخه من خيلي ميگم بله بله! دارم برات ! اون يا ميگه عشق مني يا مي گه راضيم ازت !
_
ا؟ اينطورياست ؟ باشه سامان جان راضيم ازت عشق مني .
_
تو ام عشق مني عزيزم !
_
من به جز تو عاشق لواشك هم هستم از نظر تو موردي نداره كه ؟
_
نه عزيزم منم لواشك خيلي دوست دارم .
_
من خيلي حسودما ! دوست داشته باشي عيب نداره ولي عاشقش نباش !
_
چشم . من فقط عاشق يكي ام اگه گفتي ؟
خيلي پرو مي شدم اگه مي گفتم من ! من تا به حال حتي بهش نگفته بودم كه دوستت دارم حالا بيام بگم تو عاشق مني !
_
اومممممممممم نمي دونم خودت بگو
_
نه ديگه بايد خودت بگي
_
اولشو بگو من بقيشو بگم !
_
نه حتما بايد خودت بگي!
اي بابا چه گيري كرديم !دلمو زدم به دريا و گفتم : من ولي خودم بهت مي گم . ببين عشق منه ها ! اول اسمش هم سامانه . مي شناسيش ؟
_
بله مي شناسمش. اون كسيم كه عشق منه و بايد دلت بسوزه اسمش ترنمه كه 1 تار موشو با دنيا عوض نمي كنم . دلت بسسسسسسوزه !
_
اصلا هم دلم نسوخت . حالا همچين تحفه اي هم نيست !
_
ولي دور از شوخي ترنم خيلي دوستت دارم .
...
چه قدر لوسه ؟ ! يعني چي آخه دور از شوخي ؟ خب يه دفعه مي گفتي همش شوخي بود جدي نگير دختر جون يه وقت هوا ورت نداره فكر كني خبريه ! هه... ولي به روي خودم نياوردم هي مي خواستم بگم باشه آقاي شوخي من بيشتر !ولي نگفتم ! فقط گفتم : من بيشتر
گفت : من بيشتر دوستت دارم
_
هر چيزي كه تو بگي قبول فقط اين يه مورد رو عمرا قبول كنم !
_
باشه قبول ولي من خيلي زود تر گفتم عاشق تو شدم . اينو كه ديگه قبول داري ؟
يا معني عشقو نمي دوني يا من رو يه دختر احمق فرض كردي !
گفتم : نخير شرمنده ي اخلاق ورزشيت تو اين يه مورد هم عمرا !آدم خيلي چيزا رو به زبون نمياره ولي دليل نميشه كه وجود نداشته باشه
_
به هر حال من زودتر به زبون آوردم پس زود تر عاشق شدم ديگه بحث نكن خود زني ميكنما !
خيلي خب بابا نزن بچه ي مردمو . اي ظالم . سامان ؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه دعوامون بشه منو با چي مي زني ؟
_
آخه قربونت برم كي از دلش مياد تو رو بزنه !!
_
اگه ظالم باشي دلت مياد !حيف شد اكشن مي شدا ! بعيد مي دونم واسه نماز پاشي
_
قربونت برم كه هميشه بلند كردن من واست مصيبته . سعي مي كنم بيدار شم
_
نه مصيبت نيست وظيفمه ولي خدايي گناه داره هي آدم خواب بمونه .
_
قول ميدم بيدار شم ولي زياد زنگ بزن تا بيدار شم !
_
اخه خوابت خيلي سنگينه با توپ هم بيدار نمي شي !
_
مرد بايد خوابش سنگين باشه ديگه ! قول ميدم بيدار شم البته اگه تو پا شي !
_
من بيدار ميشم خيالت راحت ببينيم و تعريف كنيم ! شب بخير
آجري ، سنگي ، پاره آهني چيزي خورده بود توي سرش ؟ يا شايد هم داشت توي خواب اس مي داد ! ولي اصلا دير جواب نميداد نسبت به قبلا . صبح واسه نماز بيدار شد . من صبح ساعت 9 و نيم از خواب بيدار شدم ! كسي خونه نبود . مطمئن بودم كه الان سامان خوابه . مي ترسيدم بلند شه باز مثل قبل شه ...
يعني حرفايي كه زد جدي بود يا از سر شوخي ؟!خيلي ببخشيدا ولي مگه كرم داره شوخي كنه آخه !!
خيلي بد شدم! دوست دارم همش باهاش صحبت كنم ولي قرار اين نبود . اي خدا من چرا اينطوريم ؟
همينطور هم شد ... وقتي بيدار شد باز مثل قبل شد . من اشتباه كردم من به خاطر اين كه حرف پويا زمين نمونه با خودم چه كار كردم ؟ به چه قيمتي ؟ هه ! با سامان تلفني صحبت مي كردم . باز گفت نكنه عاشق شدي ؟ منم باز گفتم عاشقي به ما نيومده . بابا راست و پوست كنده بگو كه هدفت از اين دوستي چيه ؟ من نميخوام بيشتر از اين دوستت داشته باشم . نمي خوام وابسته شم. من توي سن بدي بودم . خيلي ببخشيد ولي خريت كردم خريت ! دوستي ما دوتا از اولش روي پايه نبود . سامان هر روز يه چيز مي گفت يه بار گفت :
ببين هيچ وقت عاشق نشو .حتي عاشق من ! عشق بي معنيه و فقط عشق به خدا رو داشته باش و خونواده !
ببين تورو خدا چطوري مي گه ! انگار من بهش گفتم دارم از عشقت مي ميرم ! بهش گفتم : آره تو درست مي گي عشق يعني تنهايي .
_
باريكلا راضيم ازت تو اولين دختري هستي كه درك كرد اينو بقيه اينطوري نيستن .
يه خنده آروم و تمسخر آميز كردم و تموم حرصم اومد توي صدام تموم حرفايي كه زد رو تو يه جمله واسش تلافي كردم . هه !مي گه عاشق نشو حتي عاشق من ! آخه چرا بايد فكر كنه كه من عاشق دلخستش ام ؟ نمي خوام عاشقش باشم . نمي خوام... كاش مي شد بهش گفتم : هه! بقيه همه عاشقت مي شدن ؟!
_
نه ولي منطقي نبودن !
اينقدر بدم مياد راحت از رابطه اش با ديگران صحبت مي كنه . هر چي آدم بدش بياد سرش مياد به خدا . حرف رو عوض كرد و گفت : راستي از سه شنبه ميرم سر كار دوباره .
به سلامتي چه ساعت هايي سر كاري ؟
_
از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر
_
خسته مي شي كه چقدر زياد ؟
_
به تو كه اس مي دم خستگي از تنم بيرون مياد !
_
هر وقت خسته شدي به حرفاي من فكر كن خندت بگيره خستگي ديگه تو تنت نمي مونه !
_
ياد حرفاي خوبت ميافتم ! ( اينم حرف بود آخه!)
_
حرف هاي من خوبه ؟! همين تو بگي حرفام خوبه بسه
_
حرفات عاليه!
_
فكر مي كني كاش اينطور بود كه تو مي گي
_
تو نسبت به سنت خيلي بيشتر از اوني كه فكرشو كني مي فهمي ! ( حالا همچين مي گه اينگار من ني ني ام اون پدر بزرگ ! خوبه حالا فقط 4 سال اختلاف سن داريم! )
_
نه بابا اين طورام نيست . مثلا اگه ندوني من چند سالمه چند بهم مي خوره ؟
_
به خدا از نوع حرف زدنت من فكر مي كردم 19 ، 20 سالي باشي !
دست خودم كه نيست دوستش دارم . اي خدا بگم پويا چه كارت نكنه كه ... بابا من اصلا تو فاز عشق و عاشقي نبودم كه... توي طالع بيني بهمنيا خونده بودم كه تنوع طلبن . ميخوام ازش بپرسم آره ؟ راسته ؟ مي خوام بهش بگم كه ببين آقا سامان با دوستيت با دختر هاي ديگه و قبلا كاري ندارم گذشته ها گذشته . مني كه مي بيني نميتونم واسه سرگرمي با يه نفر باشم اصلا تو كتم نميره كه نمي ره . پس اگه دوستيت با من فقط واسه سر گرميه و روي منم مثل دختر هاي ديگه فكر مي كني بايد بهت بگم كه مارو به خير و شما رو به سلامت . ولي توانايي گفتنش رو ندارم . ناراحت مي شه ازم . خب ناراحت شه ! هر بار كه مي خواسم چيزي بگم زبونم قفل مي شد و به معناي واقعي لال مي شدم . مي خواستم بهش بگم : يك بار ديگر بگو دوستت دارم . از چه مي ترسي ؟ فردا باز مي تواني انكار كني ...
اونم تقصيري نداره... اون از اول همين بود . حالا گاهي اوقات هم شايد يكم مهربون . ولي من ؟ من زندگيمو گذاشتم . اون كه واسش مهم نبود . منم مثل خيلي از اونايي كه باهاش بوده ! ولي خودش چيزديگه اي مي گفت . هميشه مي گفت واسم فرق داري بابقيه ؟ منم توي دلم كلي ذوق مي كردم!ولي مي گفتم نه بابا منم مثل همه!
حرفاش با هم تناقض داره . هر روز يه چيزي مي گي به خدا اصلا نمي فهمم چرا اينطوري ميكنه . مطمئنم دو روز ديگه مياد و مي گه : ببين تو خيلي دختر خوبي هستيا ولي من لياقت تو رو ندارم تو لياقتت بهتر از منه . خوش اومدي ...
كاش ولي اينطوري نباشه . هما مي گه شما دوتا خيلي بدين اصلا با هم صميمي نيستين. خب من چه كار كنم ديگه ؟ اونم يه روز خوبه يه روز بده
صبح با صداي روشن شدن كامپيوتر از خواب پا شدم حتي چشمام هم باز نكردم ! مطمئن بودم تبسمه ديگه كس ديگه با كامپيوتر كاري نداره ! بهش گفتم ساعت چنده ؟ گفت 7! منم توي سر و صدا خوابم نميره . بلند شدم رفتم اتاق مامان اينا تا 10 خوابيدم . اگه امتحان نداشتم بازم مي خوابيدم! ولي چه كنم كه از 16 تا درس 10 تاش مونده بود !ديشبش ساعت 2 بود خوابيده بودم . با سامان اس بازي مي كرديم تا اين كه خوابش برد منم ديگه خوابيدم . صبح هم واسه نماز بيدار نشد هر چي زنگ زدم . دانشگاه داشت طبق معمول ساعت 12 راه ميوفتادن . از صبح نه اس داده نه زنگ زده . صبح بهش اس دادم كه : سلام خوبي ؟ بيداري ؟ البته صبح كه نه تقريبا همون ساعت 12 بود ولي جواب نداد . منم نميدونم چرا ... ولي ديگه اس ندادم .
تا ساعت 8 منتظر موندم ولي خبري نشد ازش . به هما اس دادم كه از اميد يه طوري بپرسه ولي اسم منو نبره . هما گفت بهش حداقل يه تك بزن . منم همين كار رو كردم ولي بازم خبري نشد! 5 دقيقه بعد زنگ زدم كه باهاش صحبت كنم ولي خاموش بود! نگرانيم بي مورد نبود پس .نمازم تموم شده بود كه تلفن زنگ زد . مي دونستم هماست . با همون چادر نماز و گوشي تلفن رفتم توي حياط !گفت :
_
به اميد گفتم ترنم نگرانه گفته بهش بگو نگران نباشه آمارشو از بچه ها گرفتم حالش خوبه
_
آره چرا دانشگاه نرفته از صبح تا حالا هم كه نه زنگي نه اسي الانم كه خاموشه نگران كننده نيست ؟ چطور مي شه نگران نباشم آخه ؟
_
اميد كه رفيقشه خيلي ريلكس حرف مي زد اگه چيزي بود حتما اونم نگران بايد مي بود ديگه !
_
تو رو قران بش بگو خيلي نگرانم خبري شد حتما بگه ها
همون موقع داشت به اميد اس مي داد . بعد چند دقيقه كه اينو گفت بهش ، هما گفت :
_
مي گه نگران نباش بچه ها مي گن خوبه حالا اگه تا يكي دو ساعت ديگه ازش خبري نشد خودم مي رم كرج كه از نگراني در بياد!
هه! لابد مثل سمنان اومدنت مي شه ؟ ! خلاصه كه گفت تا آخر شب يه خبري ازش مي شه ديگه !
ديگه ديوونه شده بودم . از اتاق مي رفتم توي آشپز خونه 3 ، 4 ثانيه صبر مي كردم . مي اومدم توي اتاق زنگ مي زدم خاموش بود باز مي رفتم آشپز خونه . خيلي كلافه شده بودم !
بالاخره روشن كرد . بهش گفتم چرا خاموش بودي ؟ گفت "باتري" گوشيم خرابه خاموش مي شد هي . اي بي سواد!
صداش هم خيلي خسته بود .منم خيلي سوال و جواب نكردم و خيلي ملايم صحبت كردم . آخه پسرا از سوال كردن زيادي خوششون نمياد .كلي معذرت خواهي كرد .
بهش گفتم :خيلي كلافه بودم .
_
آخه چرا كلافه عزيزم ؟
آخه اين هم سوال داره ديگه ؟ خب تو گوشيت خاموش بود دانشگاه هم نرفتي از صبح تا حالا هم كه خبري ازت نيست نبايد كلافه مي بودم !؟
هما مي گه :
_
قبل از اين كه شماها با هم دوست بشين اميد بهم گفته كه يه دختر خوب و خونواده دار واسه سامان ميخوام!چون تو اصلا تو اين فاز ها نبودي فكرم به تو نرسيد مطمئن باش اون خودش مي خواسته .
براي اولين بار احساس آدميزاد بودن بهم دست داد! منظورم اينه كه يكم مهم بودن از طرف سامان . ظهر بدون اين كه من قبلش زنگ بزنم و قطع بشه يا من اس بدم اون خودش زنگ زد !! آخه صبح زنگ زدم ولي جواب نداده بود ديگه خودش خود كفا شد !
گفت : سرم واسه اين كه بعد چند وقت صبح زود از خواب بيدار شدم شديد درد مي كنه . 5 دقيقه ديگه مي رسم خونه يه قرص مي خورم و بهدش بهت اس مي دم .
1
ساعت صبر كردم اس نداد ! بهش اس دادم كه : 5 دقيقه ات شد 1 ساعت . خوابيدي؟ بيدار شدي اس بده !
ساعت 7شب بود که اس داد که ببخشید خواب بودم حالم خیلی بده سرم خیلی درد می کنه . منم چون خیلی سرش درد می کرد خیلی بهش اس ندادم .راستش از بلاتکلیفی خسته شده بودم باید تکلیفمون با هم مشخص می شد تعارف که نداشتیم ...
ساعت 12 شب بهش اس دادم :
_
حالت بهتره ؟
_
آره شکر خدا خیلی بهترم .
_
یه سوال می خوام ازت بپرسم می دونم شاید مسخرم کنی ولی می خوام بدونم .
_
تو 10 تا بپرس .
_
اگه یه روزی من عاشقت بشم تو چه کار می کنی؟
نمی دونستم کار خوبی کردم یا نه که این سوال رو پرسیدم ولی خب دلمو زدم به دریا دیگه!
_
راستش تا حالا بهش فکر نکردم نمی دونم باید چی بگم .
_
خب الان فکر کن
_
اگه بخوام دروغ بگم می تونم همین الان بگم ولی راست رو نمیدونم چی باید بگم
_
دروغ نمی خوام راستشو بگو
_
خوشحال می شم
_
یه سوال دیگه بپرسم ؟
_
تادلت می خواد سوال بپرس .
_
تو می خوای که تا کی منو تو با هم باشیم ؟
_
من می خوام که دوستیمون خیلی با هم پایدار باشه ولی تا ببینیم آینده با دوستیمون چطوری تا می کنه .
_
آینده ... من روزی که با تو دوستیمو شروع کردم با خودم گفتم خودمو میسپارم دست سر نوشت هر چی که خواست همونه . حالا هم که آینده . امیدوارم موفق باشند .
_
توی آینده شاید من برم خارج از کشور شاید من بمیرم یا شاید هزار تا اتفاق دیگه بیوفته که موجب جدایی بشه .
_
خدانکنه همیشه زنده باشی
_
مرگ و زندگی دست خداست ترنم . اگه اراده کنه من دیگه نیستم
_
بله درسته . همه چی دست خداست . اگه اراده کنه هیچ کس نیست . شاید فردایی وجود نداشته باشه ولی شایدم باشه . بودنش امیدوار کننده تره .
می دونی چی جواب داد ؟؟؟؟؟؟ وای خدایا می خواستم سرم رو بکوبم به دیوار!!!!! . یه آدم چه قدر می تونه بی تفاوت باشه ؟ به همه چی به هم کس . این قدر بی حوصله ؟ 10 خط اس ام اس واسش نوشتم می گه : بله!
اگه کنارم بود یه داد درست حسابی سرش می زدم . من نمی خوام خودمو به خاطر اون خورد کنم نمی خوام غرورمو فدای کسی کنم که حتی واسه من ارزش صحبت درست حسابی کردن قائل نمی شه .
هما هم همون موقع اس داد : فردا بیا بریم کادو رو پست کنیم . آخه واسه امید یه حلقه خریده بهش غبطه می خورم ! چی می شد که منو سامان هم همین قدر با هم خوب بودیم ؟ من چی کم دارم که سامان نمی تونه منو دوست داشته باشه ؟
بهش گفتم : نمی تونم بیام . شاید امشب با سامان تموم کردیم.
چقدر راحت گفتم . یعنی واقعامی تونم ؟ تواناییش رو دارم ؟ من توی این مدت هرچند کوتاه خیلی بهش وابسته شدم . واسش همه چیز رو تعریف کردم . هما گفت : بهش بگو وقتی از عشقم نسبت به خودت خوش حال می شی باید براش ارزش قائل باشی . ولی من اینو نگفتم. اینطوری فقط و فقط خودمو خورد می کردم . من نمی خوام جلوش کم بیارم . شاید آخر این غرورلعنتی کار دستم بده . ولی دست خودم نیست نمی تونم بهش بگم دوستش دارم . احساس می کنم واسش یه مزاحمم که نه می خواد باهام تموم و نه می خواد باهام بمونه . شاید دنبال یه بهونه واسه ی تموم کردنه .
"
بهانه را دو دستی تقدیم به کسی کن که برای عبور از تو در به در به دنبال بهانه می گردد ."
من احمق دارم عاشق کی می شم ؟ عاشق چی ؟ ترنم خیلی بی جنبه تشریف داری . کیمیا و هما دارن همه ی سعیشنونو می کنن که به من بفهمونن سامان ارزششو نداره . داره داره داره . من دوستش دارم چرا هیچ کس حاضر نیست حرفمو قبول کنه . راستی پویا زنگ زد . چه قدر دلم واسش تنگ شده بود . باز هم گفت : سلام سلام !
بهش گفتم : کاش هیچ وقت منو سامان رو با هم آشنا نکرده بودی
_
چرا؟؟؟؟
_
سامان خیلی ماهه و خیلی پسر خوبیه ها . هیچ چیزی هم نگفته . فقط من دارم بهش وابسته می شم
_
اون كه بد نشده ؟ هر چيزي شد بهم بگو . زندگيم از عبادتت هيچ وقت كم نكنيا !
حالا اصلا اين وسط چه ربطي داشت ؟! آخه ديشب نصفه شب اس داده بود ، من خواب بودم واسه نماز جوابشو دادم گفتم كه واسه ي نماز بيدار شدم . ولي بازم ربطش رو به حرفامون نمي فهمم!
_
نمي خوام به رابطه اي دل ببندم كه آخرش مشخص نيست . ولي دست خودم نيست نمي تونم.
_
آفرين گلم خيلي اين حرفت قشنگ بود . منطقي بودنت افتخارمه
_
نه بابا اتفاقا قبلا منطقي تر بودم ! من چي كار كنم ؟
_
به جون پويا خيلي با قبل فرق كردي . پس اگه معلومه كم كم با خودش هماهنگ كن فاصله بگير ازش .
چه قدر راحت از فاصله گرفتن صحبت مي كنه . پويا چرا اين كارو با من كردي ؟ از روي دلسوزي ؟ چه دلي واسه من سوزوندي آخه! تو كه سامان رو مي شناختي مي دونستي كه مي خواد در آينده بره خارج ... شايد هم نمي دونست...
_
چه فرقي كردم ؟ چه قدر واست راحته پويا ؟ بچه بازي كه نيست امروز سلام فردا خداحافظ . من نمي خوام باهاش تموم كنم .
_
باشه تموم نكن فقط به خدا نزديك نزديك تر شو .با اون باشي همه چي حله
مي گم اين داداش ما سرش به جايي نخورده ؟ قبل اينقدر تو فاز معنويات نبود ! معلوم نيست چي شده كه متحول شده !
كار داشت ديگه اس نداديم . عصر زنگ زدم ولي بر نداشت . حوصلم سر رفته بود . دوست داشتم با يكي صحبت كنم مثلا سامان ! ولي دانشگاه بود ديگه !
به هما و كيميا گفتم بياين بريم پارك ولي كيميا نيومد . با هما رفتيم پارك . بهش گفتم : تورو خدا به اميد نگي با مني نمي خوام به سامان اس بدم ...
توي پارك هما و اميد با هم صحبت كردند . هما مي گه رفتار سامان دقيقا مثل فريد مي مونه . اون خيلي غير مستقيم به من گفت كه : باهم باشيم ولي دوستم نداشته باش و عاشقم نباش ! فريد هم همين حرف رو به اون گفته بود . حتي رفتاراشون هم مثل هم بود يكم . ولي سامان خيلييييييييييييييي بهتر هستا ! شيفته ي اخلاقش شدم . فكر مي كردم دانشگاهه ولي نرفته بود . اميد گفت كه تنهام نه پويا هست نه سامان .
تا عصر صبر كردم و اس ندادم به چه اميدي ؟ به اميد اين كه الان سر كلاسه و هر وقت كلاسش تموم شد خودش اس مي ده ولي كفرم در اومد از اين كه اس نداده چرا...
هما گفت شايد منتظر تو زنگ بزني بهش . يه مشت سبزه از روي زمين كندم . هما خندش گرفت ! آخه يه بار ديگه همين كار رو كردم ولي آخرين برگ ( نه ) بود ولي من باز هم كارم رو كردم! گفت : بابا تو كه واست فرقي نداره آخر هم زنگ مي زني پس بي خودي وقت تلف نكن .بزنگ كار و زندگي داريم . آخرش هم زنگ زدم! گفت :
_
خبري از شما نيست!
_
خبري از شما هم نيست ؟
_
من مي خواستم زنگ بزنم.فكر كردم شايد مزاحمت باشم .
_
مزاحم نيستي منتظرت بودم.
_
ا؟
_
بله . كجايي از صبح ا حالا ؟
_
به خدا همين الان رسيدم خونه سر كار بودم.
خيلي باهم صحبت كرديم . آخر هما گفت حوصلم سر رفت قطع كن ديگه!
5
شنبه صبح رفتيم خونه ي عموي مامانم . خونشون اينجا نيست .گرمسارهستند. قبلا هم گفته بودم ما توي سمنان فاميل نداريم! ختم زن عموي مامانم بود . از اون جايي كه بيشتر فاميل هاي ما ازدواج فاميلي دارند ، زن داييم دختر عموي مامانمه ! خيلي از فاميل هاي دورمون اونجا بودن كه من فقط توي مجلس عروسي يا ختم اونا رو ديدم! هيچ كس باورش نمي شد كه من 16 سالم باشه! همه مي گفتن نه بابا دروغ نگو! فكر مي كردن خيلي زياد باشم 14!
تقريبا 1 ماه مي شد كه اصلا از خونه بيرون نيومده بودم ! ديگه اين سري قرار بود خونه ي همه بريم !ساعت 3 بعد از ظهر بود رفتيم خونه ي مادر بزرگم. 1 ساعت نشستيم و من حوصلم سر رفت ! خونه ي عموم نزديك خونه ي مادر بزرگمه . رفتم اونجا . دختر عموم هم بود ! بچه اش 7 ماهشه . ناناسي! مامانم مي گه شكل بچگي هاي تو ميمونه! ريزه ميزه هست و چشماش درشت و مشكي . منم خيلي ريزه ميزه ام ! قدم 160 . وزن 45 چشمام قوه اي سوخته .ابرو و موهام كلا مشكيه! يكم باهاش بازي كردم بعد زن عموم گفت خسته اي برو يكم استراحت كن تا عصر مامانت اينا بيان . منم رفتم توي اتاق و در رو بستم! زنگ زدم به پويا . در مورد سامان با هم صحبت كرديم . باز هم بهش گفتم : نمي خوام بهش وابسته شم .
_
خب وابسته شي چه عيبي داره ؟ ميرين محضر عقد مي كنين !
چه دل خجسته اي داره اين داداشه ما!
_
دلت خوشه ها ! من مي گم اصلا سر و ته دوستي ما مشخص نيست .راستي سامان چه قدر قشنگ گيتار مي زنه و مي خونه .واي اصلا گريم ميوفته وقتي صداشو مي شنوم.
_
اين دفعه سامان واسه تو گيتار بزنه انگشتاشو مي شكونم .
_
چرا آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_
گيتار بزنه و تو بشيني گريه كني ؟بچه پرو !
_
خب دست خودم كه نيست گريم ميوفته ديگه !
تقريبا نيم ساعت با هم صحبت كرديم . بعدش خوابيدم .ساعت 6 بود با صداي گوشيم بلند شدم. سامان بود . يه 20 ثانيه كه صحبت كرديم بعدش زنگ خونه عموم اينا رو زدن. فكر كردم مامانم اينا هستن گفتن خودم بهت زنگ مي زنم و قطع كردم . ولي همسايشون بود ! شارژ هم خيلي نداشتم ولي باز بهش زنگ زدم .
_
كجايي تو ؟
_
خونه ي عمومم تو كجايي ؟
_
توي راهرو پشت در خونه !
_
اونجا چي كار مي كني آخه خب برو تو ديگه !
_
كسي خونه نيست كليد هم ندارم !
اي بابا اين چه كله خرابيه !آدم مياد بيرون از خونه بايد با خودش كليد برداره . يكم كه صحبت كرديم يهو شارژم تموم شد و قطع شد . منتظر بودم زنگ بزنه ولي نزد ! منم ديگه خوابم نميومد بلند شدم رفتم بيرون از اتاق . اون يكي دختر عموم هم اومده بود . واي چه شوهري داره بيچاره ! دختر عموم به خدا از خوشگلي لنگه اش نيست . ولي چه شوهري داره ! چاق ، بي ادب ... هر چي بگم ازش كم گفتم ... اصلا حالم بد مي شه مي بينمش . يادمه يه بار همون اول كه ازدواج كرده بودن گوشيم دست يكي از پسر عمه هام بود . توي شماره هام وقتي شماره ي محبوبه ( همين دختر عموم ) رو ديد پاكش كرد . هر چي گفتم آخه چرا پاك مي كني ؟؟؟؟ جواب نداد كه نداد ! معلوم نيست چي شده كه راضي شده با يه غريبه ي بي ادب... ازدواج كنه !
شب رفتيم تهران خونه ي خالم اينا . خيلي خوش گذشت خدايي ! البته توي اين بين شارژ خريدم و به سامان اس دادم : شرمنده شارژم تموم شد كسي نيومد ؟
ولي جواب نداد كه نداد كه نداد ! تا شب چند بار بهش اس دادم ولي جواب نداد . جمعه صبح رفتيم خريد . كفش پاشنه دار مي خواستم . حالا مگه گير ميومد ؟ كل بازار رو زير و رو كرديم . ديگه اعصاب مامانم خورد شده بود از هر كفش يه ايراد مي گرفتم ! آخر كه مي خواستيم ديگه برگرديم اوني كه مي خواستم رو پيدا كردم . حالا قبلش هي مامان و بابام مي گفتن : با كفش كه آدم بلند نميشه بايد ورزش كني يه چيزي بخوري تا بلند شي... قشنگ هر كدومشون 20 يا 30 بار گفتنا ! مقنعه پاپيوني هم خريدم . رفتيم خونه ي خالم اينا بعد خريد . بلد نبودم سرم كنم ! دختر خالم گفت : تو كه بلد نيستي مريضي مي خري ؟! خلاصه بعد كلي سر كردم ! خيلي بهم ميومد به نظر خودم !
مامان بزرگم هم اومد . من لباس بيرون تنم بود واسه ي همين كليد رو گرفتم از مامان بزرگ رفتم كه لباسم رو عوض كنم . ساعت 12 و نيم بود . رفتم خونه ي مامان بزرگم و زنگ زدم به سامان . هيچي نگفتم ولي خودش گفت: مي خواستم بهت اس بدم الان ولي كار پيش اومد ديشب هم خوابيدم زود !
نمي دونم چرا هر وقت كه من بهش زنگ مي زنم قبلش مي خواسته بهم اس بده ! هه!
گفتم : ساعت چند خوابيدي ؟
_ 9
بود فكر كنم .
هي خواستم بهش بگم نمي تونستي يه اس بدي كه دارم مي خوابم ؟ واقعا اينقدر وقت شريفت رو مي گيره ؟ ولي نگفتم .
گفت : الان مامانم روبه رومه دارم فيس تو فيسش باهات صحبت مي كنم !
_
سلام برسون
خنديد و گفت : سرش رو تكون داد .
يه صدايي مثل صداي مداح ميومد از خونشون . گفتم چه خبره خونتون عزاداريه ؟!
باز دوباره خنديد و گفت : مامان بگير يه آهنگ بذار ديگه !
هي مي خنديد هر چي مي گفتم
گفتم : حرف خنده داري مي زنم كه خندت مي گيره ؟
_
نه خيلي باحال صحبت مي كني .
_
از چه نظر مثلا ؟
_
صداي نفس كشيدنتو مي شنوم ! ( آخه اين كجاش خنده دار بود ؟! )
داشت ديرم مي شد . باباش صداش كرد منم ديگه خداحافظي كردم ازش .
عصر رفتيم خونه ي داييم اينا . يك كلمه به مامانم گفتم مامان گشنمه ! يك دفعه دايمم پا شد رفت آشپز خونه سفره پهن كرد و پنير و نون و هندونه گذاشت منو صدا كرد ! چشمام چهار تا شد ! چقدر مهربون شده ! شرمندم كرد ! دستش درد نكنه خيلي مزه داد ! شام خونه ي عموم بوديم . من كه اصلا گشنه ام نبود رفتم توي اتاق دلم هم يكم درد مي كرد . برق خاموش بود منم دراز كشيده بودم . شام آوردن . مامان اومد توي اتاق گفت بيا بخور ولي من اصلا حوصله ي هيچ كس و هيچي رو نداشتم . گفتم نمي خورم ... يكم اصرار كرد ولي چون اخلاق منو مي دونست كه وقتي ميگم نمي خوام اگه آسمونم زمين بياد نمي خوام! ديگه خيلي اصرار نكرد و رفت .
صداي زن عمو و عمو و مادر بزرگم و خلاصه همه رو مي شنيدم كه مي گفتن لابد سرديش كرده و ... نمي دونستن كه دلم سردي كرده ! سامان اس نداد تا ساعت 11 . توي ماشين بوديم دلم طاقت نياورد كه به خونه برسيم بعد بهش اس بدم . بهش دادم : فكر نمي كنم از ظهر تاحالا يه خبر گرفتن كوچيك خيلي وقتتو مي گرفت . اينطوري كه پيش مي ره هيچ احساسي جز مزاحم بودن نمي كنم . مزاحمت نمي شم خداحافظت باشه .
 
تو مراحمي ببخشيد ديگه تكرار نمي شه .
_
واقعا مزاحم نيستم ؟
_
چرا بايد مزاحم باشي آخه ؟
اي بابا چرا نباشم؟ با رفتاري كه اون داره هر كس ديگه اي هم اگه جاي من بود همين احساس رو داشت . از صبح تا عصر خبري ازش نمي شه خب اين چه وضعيه ؟ اگه مزاحم نبودم كه خودش اس مي داد ديگه . خسته شدم تموم شدن اين رابطه واقعا بهتره . خيلي دوستش دارم . يعني ...يعني اين كه عاشقشم ولي... ولي خب چه كار كنم ؟ مثل اين كه قسمت ما هم شكست عشقي بود ديگه!
سرد جواب اس هامو مي ده . شايد هم برداشت من اينطوريه ! آخه پشت تلفن خيلي گرم صحبت مي كنه اكثر اوقات . اخلاقش شايد اين طوريه... به هر حال اون كه مال من نيست !ايشالا كه كوفت زنش بشه!
اصلا ايشالا زنش بميره. اه !
عصر ساعت 6 بود زنگ زدم به سامان . باز هم از صبج ازش خبري نبود ! گفت : سلام ترنم . ترنم جان الان پشت فرمونم 10 دقيقه ي ديگه خودم بهت زنگ مي زنم. من فكر كردم داره از سر كار برمي گرده خونه!
20
دقيقه بعد زنگ زد . پرسيدم كجايي ؟
_
اون وقتي كه زنگ زدي توي راه بودم خونه ي عمم ام!
_
الان دقيقا كجاي خونه ي عمه ات هستي ؟!
_
الان دقيقا توي هال هستم !
_
كي اونجا هست؟ تنهايي ؟
_
الان اينجا من هستم و بابام و شوهر عمه ام !
_
الان جلوي اونا داري صحبت مي كني ؟
_
آره ديگه ! بابا من با خونوادم رفيقم!
_
الان هم لابد حواسشون به تو هست آره ؟
يه لحظه ساكت شد و بعدش خنديد و گفت آره !
_
موفق باشن !
_
آخه مي دوني از وقتي خونوادم متوجه شدن كه بخاطر تو نماز مي خونم خيلي از تو خوششون اومده !
_
به خاطر من نمي خوني كه به خاطر خدا مي خوني!
_
آخه خيلي ببخشيدا! قبلا خودشونو مي كشن مي گفتن نماز بخون ولي من نمي خوندم تا تو گفتي خوندم ! تبريك مي گم بهت كه تونستي منو نماز خون كني !
_
منم تبريك مي گم به تو كه نماز خون شدي من كه كاري نكردم !
عمه اش صداش كرد گفتم : مي خواي بري برو منم برم ديگه!
_
كجا مي خواي بري شما به سلامتي ؟ نكنه واست خواستگار اومده ؟
_
آره دقيقا از كجا متوجه شدي ؟
_
ديگه من حس ششم دارم ديگه !
_
حالا مي دوني مامانم چي مي گه ؟ مي گه وقتي واست خواستگار بياد نمي ذارم چايي ببري مي ترسم يارو رو بسوزوني !
با يه لحن شوخ و خنده داري گفت : خب از الان تمرين كن . ببين برو يه دونه متكا بذار روي مبل. فكر كن منم اومدم خواستگاري ! بعدش با اعتماد به نفس كامل چايي رو ببر ! اگه خيلي ببخشيدا چلمنگ بازي در آوردي و ريختي روش عيب نداره متكا كه حس نداره ! ولي اينقدر تمرين كن تا ياد بگيري اگه هم كه نريختي بهت واسه كسب اين موفقيت تبريك مي گم !
منم خنديدم ولي چيزي نگفتم . گفت : مي خواي با آيسانمون صحبت كني ؟ ( اسم خواهرش آيسان هست )
منم گفتم : آره
با تعجب گفت : جدي آره ؟
_
آره بابا گوشيو بده !
يه دفعه داد زد : آيسان... آيسان ؟؟؟ ... آيسان بيا .. بدو بدو فوري كار مهم باهات دارم... مامان آيسان كو ؟آيسانو صدا كن !
حالا هي من مي گفتم بذار باشه بعدا ...سامان باشه بعدا باهاش صحبت مي كنم الان بي خيال شو ... ولي مگه ول مي كرد ؟ آخر هم خواهرش اومد ! واي اگه اون لحظه كسي منو مي ديد فكر مي كرد از گور بيرون اومدم !
سلام حال شما خوبه ؟
_
سلام شما خوبي؟
_
ممنون مرسي . ببخشيد تورو خدا مزاحمتون شدم
_
نه بابا اين حرفا چيه؟
_
چه خبر ؟
_
خبر سلامتي شما خوبي ؟ شما چه خبر؟
_
ممنون مرسي منم سلامتي يه لحظه گوشي دستت باشه . سامان بيا ...
_
خوش حال شدم.
_
منم همينطور قربان شما خداحافظ
_
خداحافظ
واي قلبم اومد توي دهنم ! سامان گفت : چي گفتين پشت سر من ؟من رفتم بيرون
_
هيچي چيزي نگفتيم!
_
نگفت سامان رو اذيت كن؟
_
نه بابا !
_
خب ديگه برو به خواستگارات برس!
_
باشه چشم كاري نداري؟
_
نه فقط نسوزونيش؟!
_
حالا ببينم...! مراقب خودت باش خوش بگذره خداحافظ
_
خداحافظ تو هم.
شب ديگه بهم اس نداديم فقط پرسيدم كه كي مي ري خونه ؟ گفت : 12 يا شايد هم بيشتر بمونيم . آخر شب پويا اس داد .
بهش گفتم : داداشي اگه يه روزي من عاشق بشم چي ميشه ؟
_
هيچي اگه پسر خوبي باشه بهترين دنيا گيرش مياد . تو بي نظيري
_
خب اگه كه معلوم نباشه كه بهم مي رسيم يا نه چي؟
من از سامان خيلي براش حرف مي زدم . از چيزايي كه مي گه...از اخلاق هايي كه داره . گفت : ببينم عاشق سامان شدي عمرم ؟ راستشو بگو ؟؟ 1 چيز بگم ؟
_
بگو يه چيزي ؟
_
اول جوابمو بده ؟ 1 كاري مي كني ؟
_
نمي دونم ... نمي خوام دل ببندم ولي دست خودم نيست
_
يه دروغ مصلحتي بگو ؟ بگو سامان چند وقته سر نماز مياي جلو چشمم تو خوابام اكثرا هستي ولي يه طورايي كابوسه . بگو اگه كاري مي كني كه به من ربط داره و نمي دونم و دوست ندارم بكني . تركش كن ! بگو كاري نكني يه روز دلم بشكنه ؟
اين حرفا رو كي داره مي زنه ؟ به اين كه مي گن گدايي كردن عشق . من نمي خوام اينطوري باشه و سامان رو به زور داشته باشم كنارم كه ازم دل زده بشه . اين حرفا ديگه چيه ! من اگه بميرم هم اين كار رو نميكنم!
_
نه اينطوري نمي خوام . مي خوام خودش منو دوست داشته باشه و منو بخواد هما مي گه اخلاق سامان خيلي شبيه فريد هست .
_
عزيزم فقط بايد خودت بشناسيش به حرف كسي كاري نداشته باش
_
مي ترسم از روزي كه عاقبتم مثل هما بشه .
_
خب اگه مي ترسي تموم كن .
_
چه قدر واست راحته ؟ من نمي خوام تموم بشه من تازه دارم ...
_
تازه داري چي ؟
_
تازه دارم... تازه دارم عاشقش مي شم .
_
ناقلا داشتيم از داداشت پنهون كني ؟
_
چي مي گفتم . نمي خوام باورم بشه
_
اگه قسمت بود مال تو ميشه اگه هم نه خدا بهتر از اونو سر راهت قرار مي ده
_
ولي من بهتر از اون رو نمي خوام نمي خوام نمي خوام . سامان خيلي از من بهتره ؟
_
كي گفته ؟ چرا همچين فكري كردي ؟ اولا هيچ وقت نبايد يه همچين فكري كني دوما تو خيلي از اون سر تري .
يكم ديگه اس داديم و بعدش خوابيدم . صبح ساعت 10 بيدار شدم و شروع كردم درس خوندن تا ساعت 1 . ساعت 1 سامان زنگ زد . سر كار بود . بالاخره روز مرد شد ! بهش تبريك گفتم و خيلي خوش حال شد !

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 دی 1394برچسب:, | 9:35 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود